
داستان کودکانه درباره لجبازی: ماجرای پارسا و درس مهم گوش دادن
این داستان کودکانه درباره ی پسری به نام پارسا است که به خاطر لجبازی با مشکلاتی روبه رو می شود. اما در نهایت یاد می گیرد که همیشه نباید بر خواسته های خود پافشاری کند و گاهی گوش دادن به حرف بزرگ ترها می تواند به نفع او باشد. یک قصه آموزنده و جذاب برای کودکان درباره ی اهمیت انعطاف پذیری و پذیرش تغییرات.
در سرزمین زیبای سبزستان، پسر بچه ای به نام پارسا زندگی می کرد. پارسا پسری مهربان و باهوش بود، اما یک عادت بد داشت: او خیلی لجباز بود. هر وقت چیزی را می خواست، دیگر به هیچ حرفی گوش نمی داد و تا زمانی که به خواسته اش نمی رسید، آرام نمی شد.
یک روز، مادرش برای او یک جفت کفش جدید خرید. اما پارسا اصرار داشت که کفش های کهنه و پاره ی خودش را بپوشد. مادرش گفت: «پارسا جان، این کفش ها دیگر برایت کوچک شده اند و پاهایت را اذیت می کنند.» اما پارسا لج کرد و گفت: «نه! من فقط همین کفش ها را دوست دارم!»
مادرش به او اجازه داد که تصمیم خودش را بگیرد. چند روز بعد، وقتی پارسا با دوستانش در پارک بازی می کرد، ناگهان کفش پاره اش به سنگ گیر کرد و او زمین خورد. پایش زخمی شد و دیگر نمی توانست راه برود. دوستانش او را به خانه رساندند. وقتی مادرش زخم پایش را بست، لبخند زد و گفت: «حالا متوجه شدی که چرا می خواستم کفش جدید بپوشی؟»
پارسا که درد پایش را حس می کرد، سرش را پایین انداخت و گفت: «بله مامان، کاش به حرفت گوش می دادم.»
چند روز بعد، وقتی پارسا بهبودی پیدا کرد، مادرش برای شام یک غذای جدید درست کرد. او با خوشحالی گفت: «پارسا جان، این غذای جدید را امتحان کن. خیلی خوشمزه است!» اما پارسا دوباره لجبازی کرد و گفت: «من فقط غذای همیشگی را می خورم!»
مادرش چیزی نگفت و اجازه داد که خودش تصمیم بگیرد. ولی وقتی بوی خوش غذا در خانه پیچید و همه اعضای خانواده از طعم آن تعریف کردند، پارسا وسوسه شد که کمی امتحان کند. وقتی اولین لقمه را چشید، چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: «وای! این خیلی خوشمزه است! کاش زودتر امتحانش می کردم.»
مادرش خندید و گفت: «گاهی وقت ها، اگر فقط کمی از لجبازی ات کم کنی، چیزهای خوبی در انتظارت خواهد بود.»
از آن روز به بعد، پارسا یاد گرفت که همیشه روی حرف خودش پافشاری نکند و به حرف دیگران هم گوش بدهد. او فهمید که گاهی بزرگ ترها چیزهایی می دانند که او نمی داند و تصمیم هایشان به نفع اوست. و این گونه بود که پارسا دیگر کمتر لجبازی می کرد و روزهای شادتری در انتظارش بود.