
داستان کودکانه درباره بخشش و گذشت | قصه لاک پشت مهربان و خرس پشیمان
در این داستان کودکانه آموزنده، لاک پشتی مهربان به نام لُلا، مورد بی مهری دوستش خرس قرار می گیرد. خرس به دلیل عصبانیت، رفتار بدی با لاک پشت دارد و هدیه اش را به رودخانه می اندازد. اما پس از پشیمانی و عذرخواهی، لُلا او را می بخشد و مفهوم زیبای بخشش و گذشت را به کودکان آموزش می دهد. این قصه با زبانی ساده، برای تقویت مهارت های اجتماعی کودکان بسیار مناسب است.
قصه ی لاک پشت کوچولو و خرس عصبانی
در دل یک جنگل سرسبز و آرام، لاک پشت کوچکی به نام لُلا زندگی می کرد. لُلا مهربان بود و همیشه لبخند می زد. او عاشق قدم زدن کنار رودخانه و بازی با دوستانش بود.
یک روز آفتابی، لُلا تصمیم گرفت به خانه ی دوستش خرس بزرگ برود تا با او بازی کند. خرس، دوست قدیمی لُلا بود، اما گاهی خیلی زود عصبانی می شد. لُلا همیشه سعی می کرد با خنده هایش دل خرس را شاد کند.
لُلا با خودش یک کیک کوچک که مادرش پخته بود برداشت و به سمت خانه ی خرس رفت. وقتی به آنجا رسید، با خوشحالی گفت:
— سلام خرس جون! اومدم باهات بازی کنم! اینم یه کیک خوشمزه برات آوردم.
خرس که آن روز از دست پرنده ها که شاخ و برگ درختش را به هم ریخته بودند عصبانی بود، با اخم گفت:
— من حوصله ی بازی ندارم! این کیکم نمی خوام!
لُلا با تعجب نگاهش کرد و گفت:
— ولی من با عشق این کیکو آوردم برات…
خرس ناگهان با صدای بلند فریاد زد:
— برو از اینجا! تنهام بذار!
و بدتر از همه، کیک را از دست لُلا گرفت و به رودخانه انداخت!
چشم های لُلا پر از اشک شد. دل کوچکش شکست. آرام برگشت و به خانه رفت، بی آنکه حتی یک کلمه حرف بزند.
آن شب، خرس تنها در خانه اش نشست. صدای باد از لابه لای درخت ها می آمد و او به کاری که کرده بود فکر می کرد. به یاد آورد چقدر لُلا برایش مهم بود، چقدر همیشه مهربان بود. احساس پشیمانی تمام قلبش را پر کرد.
صبح روز بعد، خرس با یک سبد پر از توت های جنگلی به خانه ی لُلا رفت. وقتی رسید، لُلا در حال آب دادن به گل هایش بود. خرس با صدای آرام گفت:
— لُلا… من… من واقعاً متأسفم. نباید اون جوری باهات رفتار می کردم. تو فقط می خواستی خوشحالم کنی… من کیکتو انداختم… ببخش منو لطفاً.
لُلا کمی سکوت کرد. دلش هنوز ناراحت بود، اما وقتی به چشم های پشیمان خرس نگاه کرد، آهی کشید و لبخند زد.
— خرس جون… من ناراحت شدم، ولی… تو دوستم هستی. می بخشمت.
چشمان خرس پر از اشک شد. احساس سبکی کرد، انگار کوهی از روی شانه هایش برداشته شده باشد.
خرس گفت:
— می دونی لُلا؟ تو بهم یاد دادی که بخشیده شدن چه حس خوبی داره… حالا منم می خوام سعی کنم مهربون تر باشم.
از آن روز به بعد، خرس هر وقت عصبانی می شد، اول نفس عمیق می کشید، بعد به یاد لبخند لُلا می افتاد.
لُلا هم یاد گرفت که گاهی اگر کسی اشتباهی کرد ولی از ته دل پشیمون بود، بخشیدن می تونه هم خودش رو آروم کنه، هم طرف مقابل رو.
و این طوری، دوستی شون از همیشه محکم تر شد.
نتیجه ی داستان:
بخشیدن همیشه آسان نیست، ولی وقتی کسی واقعاً پشیمون است، گذشت کردن می تونه دلی رو شاد کنه، دل خودمون و دل کسی که اشتباه کرده.