بازگشت به خانه
داستان علی و خط پایان جادویی

علی و خط پایان جادویی

داستان "علی کوچولو" درباره پسری است که همیشه حواسش پرت می شود و کارهایش را ناتمام می گذارد. او با راهنمایی یک پیرمرد دانا یاد می گیرد که با تصور یک خط پایان برای هر کار، تمرکز کند و آن را به پایان برساند. از آن به بعد، علی با تلاش و پشتکار، همه ی کارهایش را کامل انجام می دهد و در عین حال زمان کافی برای بازی و لذت بردن از زندگی دارد.


روزی روزگاری در یک دهکده ی کوچک، پسری به نام "علی کوچولو" زندگی می کرد. علی پسری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل بزرگ داشت؛ همیشه حواسش پرت می شد! وقتی مشغول کاری می شد، ناگهان به چیز دیگری فکر می کرد و آن کار را ناتمام می گذاشت.

یک روز، مادر علی از او خواست که اتاقش را تمیز کند. علی خیلی خوشحال بود که می تواند کمک کند، اما وقتی شروع به جمع کردن اسباب بازی هایش کرد، چشمش به یک کتاب افتاد. او فوراً نشست و مشغول خواندن کتاب شد و اتاقش نیمه کاره ماند.

فردا روز، معلم مدرسه از بچه ها خواست که یک نقاشی بکشند. علی با شور و شوق مداد رنگی هایش را برداشت و شروع به کشیدن یک درخت زیبا کرد. اما ناگهان، یکی از دوستانش او را صدا کرد تا به توپ بازی بروند. علی هم مدادهایش را روی میز گذاشت و دوید تا با دوستانش بازی کند. نقاشی اش هم نیمه کاره ماند.

این اتفاق ها هر روز برای علی پیش می آمد. او همیشه کارهایش را شروع می کرد، اما هیچ وقت تمامشان نمی کرد. یک روز، پیرمرد دانایی به دهکده آمد. پیرمرد دید که علی دارد در حال بازی می کند و پرسید: "پسرم، چرا هیچ کدام از کارهایت تمام نمی شود؟"

علی با تعجب گفت: "نمی دانم، همیشه چیزهای جالب دیگری پیدا می شود که حواسم را پرت می کند."

پیرمرد لبخندی زد و گفت: "من به تو یک راز یاد می دهم که کمک می کند تمام کارهایت را به پایان برسانی. وقتی کاری را شروع کردی، تصور کن که یک خط پایان درست روبه روی توست. هر بار که حواست پرت شد، به آن خط پایان فکر کن و به خودت بگو: من باید به خط پایان برسم!"

علی این حرف پیرمرد را در ذهنش نگه داشت. فردا که مادرش دوباره از او خواست اتاقش را تمیز کند، علی این بار به خط پایان فکر کرد. هر وقت می خواست بازی کند یا کتاب بخواند، با خودش گفت: "باید به خط پایان برسم!" و این بار اتاقش را تا آخر تمیز کرد.

از آن روز به بعد، علی همیشه به خط پایان فکر می کرد و دیگر کارهایش نیمه کاره نمی ماند. او یاد گرفت که تمرکز کند و هر کاری را که شروع می کند، تا پایان انجام دهد. دوستان و معلمانش هم از او خیلی خوشحال بودند، چون حالا علی کوچولو هم به همه ی کارهایش می رسید و هم وقت بازی داشت!