
داستان کودکانه درباره کمک به والدین: دختر شلخته ای که منظم شد
خلاصه داستان: این داستان کودکانه درباره دختری به نام آیدا است که به دلیل بی نظمی و شلختگی، باعث خستگی والدینش می شود. او از اینکه پدر و مادرش وقت بازی با او را ندارند، ناراحت است. اما وقتی متوجه می شود تمام وقت آن ها صرف جمع کردن وسایل او می شود، تصمیم می گیرد منظم شود. با این تغییر، آیدا هم خانه ای مرتب دارد و هم از بازی و وقت گذراندن با والدینش لذت می برد. این داستان به کودکان اهمیت نظم و کمک به پدر و مادر را آموزش می دهد.
روزی روزگاری، در یک شهر کوچک و آرام، دختری به نام آیدا زندگی می کرد. آیدا دخترکی شاد و پرانرژی بود، اما یک عادت داشت که باعث ناراحتی پدر و مادرش می شد: او همیشه وسایلش را این طرف و آن طرف پرت می کرد و هیچ وقت به فکر مرتب کردن خانه نبود.
وقتی آیدا از مدرسه به خانه برمی گشت، کیفش را وسط پذیرایی می انداخت، کفش هایش را جلوی در رها می کرد و لباس هایش را روی کاناپه می انداخت. اسباب بازی هایش همه جا پراکنده بودند و ظرف های خوراکی اش روی میزها جا خوش کرده بودند.
پدر و مادر آیدا هر روز وقت زیادی را صرف جمع کردن وسایل او می کردند، اما آیدا هیچ وقت متوجه نمی شد چقدر زحمت می کشند. او همیشه اعتراض می کرد:
«چرا با من بازی نمی کنید؟ چرا همیشه خسته اید؟»
مادرش با لبخندی مهربان گفت:
«عزیزم، ما دوست داریم با تو وقت بگذرانیم، اما همه وقتمان صرف مرتب کردن خانه می شود.»
پدر هم افزود:
«اگر تو وسایلت را جمع کنی، ما وقت بیشتری برای بازی با تو خواهیم داشت.»
اما آیدا اهمیتی نمی داد و به عادت هایش ادامه می داد.
روزی که همه چیز تغییر کرد
یک روز، آیدا تصمیم گرفت نقاشی بکشد. او دفتر نقاشی اش را برداشت و شروع به کشیدن گل های رنگارنگ کرد. اما وقتی می خواست مدادرنگی قرمز را پیدا کند، نتوانست آن را بین انبوه وسایلش پیدا کند. او تمام اتاقش را زیرورو کرد، اما خبری از مدادرنگی نبود.
آیدا با ناراحتی نزد مادرش رفت و گفت:
«مامان، مدادرنگی قرمز من کجاست؟»
مادر که مشغول جمع کردن وسایل آیدا بود، گفت:
«اگر وسایلت را مرتب می کردی، الآن می توانستی راحت پیدایش کنی.»
آیدا لحظه ای فکر کرد و تصمیم گرفت اتاقش را خودش مرتب کند. او تمام وسایلش را جمع کرد، اسباب بازی هایش را در جعبه گذاشت و کتاب هایش را مرتب در قفسه چید. وقتی کارش تمام شد، اتاقش تمیز و زیبا شده بود.
یادگیری یک درس مهم
آن شب، وقتی پدر و مادرش وارد اتاق شدند و تمیزی آن را دیدند، شگفت زده شدند. پدر با خوشحالی گفت:
«آیدا جان، کار بزرگی کردی! حالا وقت بیشتری داریم که با تو بازی کنیم.»
آیدا که از شنیدن این حرف خوشحال شده بود، گفت:
«دیگر نمی گذارم وسایلم خانه را شلوغ کند. می خواهم همیشه اتاقم مرتب باشد تا شما وقت کافی برای بازی با من داشته باشید.»
از آن روز به بعد، آیدا یاد گرفت که مرتب بودن فقط برای پدر و مادرش خوب نیست، بلکه خودش هم از داشتن خانه ای تمیز و مرتب لذت می برد.
و این گونه بود که دخترک شلخته به دخترکی منظم و کمک حال تبدیل شد.