بازگشت به خانه
داستان داستان قدرت نه گفتن برای کار اشتباه

داستان قدرت نه گفتن برای کار اشتباه

هر بچه ای باید نه گفتن را باید یاد بگیرد. در زمانی که کار اشتباهی را از ما بخواهند و یا حرف نادرستی را بخواهند که بگوییم ، باید بگوییم نه.


داستانی درباره ی یک پسر 11 ساله به نام "آرش" را روایت می کنم که یاد می گیرد چگونه در مقابل زورگوها مقاومت کند و به خودش اعتماد پیدا کند.

آرش پسری آرام و خجالتی بود. او همیشه از نه گفتن به دوستانش می ترسید و فکر می کرد اگر چیزی را نپذیرد، دوستانش را از دست می دهد. در مدرسه، گروهی از بچه ها که زورگو بودند، از آرش و دیگران سوءاستفاده می کردند. آنها او را مجبور می کردند که وسایلش را به آنها بدهد و کارهای سخت را به جای آنها انجام دهد.

یک روز، وقتی آرش در راه مدرسه بود، با یک کتاب جدیدی که از کتابخانه قرض گرفته بود، با همان زورگوها مواجه شد. آنها از او خواستند که کتاب را به آنها بدهد. آرش مثل همیشه خواست کتاب را بدهد اما این بار به یاد حرف های مادرش افتاد. مادرش به او گفته بود: "آرش جان، تو قوی تر از چیزی هستی که فکر می کنی. باید یاد بگیری از حق خودت دفاع کنی. اگر همیشه تسلیم شوی، دیگران از تو سوءاستفاده می کنند."

آرش تصمیم گرفت این بار نه بگوید. با ترس اما مصمم، گفت: "نه، این کتاب مال منه و نمی خوام به شما بدم." زورگوها خندیدند و خواستند او را تهدید کنند، اما آرش این بار عقب نکشید. او با صدای محکم تر گفت: "شما نمی تونید همیشه هرچی می خواید از من بگیرید. من هم حق دارم بگم نه."

زورگوها که انتظار چنین واکنشی از آرش نداشتند، کمی گیج شدند. یکی از بچه های دیگر هم که شاهد ماجرا بود، به آرش پیوست و گفت: "درسته، ما همگی باید بتونیم از حق خودمون دفاع کنیم."

کم کم بقیه بچه ها هم شجاعت پیدا کردند و در مقابل زورگوها ایستادند. زورگوها که دیدند نمی توانند بچه ها را کنترل کنند، عقب نشینی کردند. آرش از این که توانسته بود نه بگوید و از خودش دفاع کند، احساس قدرت و افتخار کرد. او یاد گرفت که همیشه نباید از ترس از دست دادن دوستان یا فشار دیگران تسلیم شود و می تواند از حق و حقوق خود دفاع کند.

این داستان پایان خوبی داشت و آرش از آن روز به بعد یاد گرفت که اعتماد به نفس داشته باشد و در مقابل هرگونه زورگویی بایستد.